انسان مجهولی است که تا حل نشو د هیچ اندیشه ای رشد نخواهد کرد.(حجت الاسلام نیازی)
درباره وبلاگ


پایگاه اطلاع رسانی انسان ادامه دارد زیر نظر حجت الاسلام ابوسعید نیازی هشترودی با همکاری جمعی از نیروهای فکری حوزوی و دانشگاهی با ماهیت مهندسی فکر در فضای مجازی اعلام موجودیت می نماید. التماس دعا
آخرین مطالب
نويسندگان

 

محصولات طبیعی و گیاهان دارویی

اقلام ارگانیک غذایی 

عرقیات سنتی 

انواع ادوی جات (آسیاب شده دستی و کاملا خالص)

انواع روغن های درمانی و خوراکی

انواع دم نوش ها برای تمامی مزاج ها 

مواد بهداشتی و آرایشی (انواع کرم های دست ساز طبی )

و....

تحت اشراف حجت الاسلام و المسلمین استاد نیازی 

طرف قرار داد با اداره پست ایران (ارسال به تمام نقاط کشور) 

  از محصولات ما دیدن بفرمایید

صفحه رسمی سفارش و خرید کالاها 

http://ebazar.post.ir/shops/5904?ps=27&si=5904&sb=1&sd=2&pn=1

صفحات رسمی ما در اپلکیشن های تلگرام ، اینیستاگرام ، ایتا و سروش

@tebbezendezi 

 

محصولات طبیعی و گیاهان دارویی

اقلام ارگانیک غذایی 

عرقیات سنتی 

انواع ادوی جات (آسیاب شده دستی و کاملا خالص)

انواع روغن های درمانی و خوراکی

انواع دم نوش ها برای تمامی مزاج ها 

مواد بهداشتی و آرایشی (انواع کرم های دست ساز طبی )

و....

تحت اشراف حجت الاسلام و المسلمین استاد نیازی 

طرف قرار داد با اداره پست ایران (ارسال به تمام نقاط کشور) 

  از محصولات ما دیدن بفرمایید

صفحه رسمی سفارش و خرید کالاها 

http://ebazar.post.ir/shops/5904?ps=27&si=5904&sb=1&sd=2&pn=1

صفحات رسمی ما در اپلکیشن های تلگرام ، اینیستاگرام ، ایتا و سروش

@tebbezendezi 

 

جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:2 قبل از ظهر :: نويسنده : انسان

 

خورشید عشق

 

خورشید زسودای رخت محو جمال است

دل باخته دل، شیفته ی آن خط و خال است


از آب حیات لب لعلت نچشیدم

لب های ترک خورده به امید وصال است


ای دست نوازشگر تو معجزه آسا

دستی به دلم نه که ببینی به چه حال است


بر سینه اگر دست محبت نگذاری

چون طور تجلی بکند فرض محال است

 

کافی ست به ما دولت پاینده ی عشقت

ما را به نیازی به غم مال و منال است


تا روز خداحافظی از خاک به افلاک

در مکتب تو جان پی تحصیل کمال است


غوغای نیازی به سما میرسد آخر
از لذت ابروی تو که مثل هلال است


 

شب نشین

 

ای ماه بی نشانم در آسمان آبی

بر پا شده ز عشقت در سینه التهابی


شب های پر ستاره، شب زنده دار عشقم

شاید دمی ببینم در آسمان شهابی



هر ذره ی وجودم وا بسته ی وجودت

سر میرسد شبی که بینم تو را به خوابی



از سبزی وجودت پائیز من بهار است

در بوستان هستی خوشبوترین گلابی



من می پرستم اما سهمی ز می ندارم
می نوشم از لبانت روزی شراب نابی

 

 

افسوس

 

در مستی چشمان تو گم گشت جوانی

اکنون دگر آواره ام و نیست توانی



تو عهد وفا بستی و دستم نگرفتی

آخر چه بگویم که تو از عشق چه دانی


از اهل وفا، دور بود عهد شکستن

افسوس که گفتم تو چنینی و چنانی



این عمر گران در گرو خامی دل رفت

من باختم اندر پی تو جان گرانی



از روز ازل بخت ز من فاصله دارد

کی چرخ فلک داده به من لحظه امانی


در هر لحظه روز وشب من با جریانی


عهد جوانی سپری گشته دمادم


خون شد دل و جان از شرر درد نیازی

آتش بزند درد نهانش به جهانی

 

 

ای دوست

 

عمر یست دوانم پی سودای تو ای دوست

دل می برد آن دیده ی شهلا ی تو ای دوست



کی روزی ما میشود آن لعل لبانت

من مشتری ام بر لب حمرای تو ای دوست


دلباخته و کشته ی آن ناز و ادایت

مبهوتم از آن صورت زیبای تو ای دوست



گفتی ببر از غیر بریدم سخنی نیست

جان را رمقی نیست ز غوغای تو ای دوست



تصویر رخت نقش خیال من مسکین

در دل نبود غیر تمنای تو ای دوست



با روز چنان رابطه ای خوب ندارم

من منتظرم بر شب و رویای تو ای دوست

با باد صبا راز دل خویش بگفتم

در حسرت دیدارم و شیدای تو ای دوست

 

عطر طراوت

 

ای مشتری بی بدل قصر صداقت

ای لذت و شیرینی پنهان عبادت



بلبل به هوای گل روی تو بخواند

بر گلشن پژمرده توئی عطر طراوت



از هیبت نامت قلم آواره ی دست است

آواره ی دهرند لنیمان ز حسادت



جان در رهت ارزانی و خون در غلیان است

مجنون تو گشتن بودم عین سعادت



مپسند که غیر تو کسی را بپسندم

لطفی ز حضورت بشود کسب شرافت


شایسته ی ما نیست در غیر تو رفتن

از ما قدمی و ز تو امید عنایت



تا کی ز تو محروم و به دنبال سرابیم
عمریست که نام تو بود ذکر جماعت

 

آذرخش

 

در رگ غیرت مردان خدا غوغا کرد

جنبشی در دل غفلت زده ها بر پا کرد


آتشی بر چمن وخرمن اهریمن زد

شرف خفته ی ما را حرکت اهدا کرد

روح حق آمد و هیهات من الذله را

در دل مرده دلان زنده کنان معنا کرد

به سر آمد خبر خواب زمستانی ما

بوی گل، گلشن آفت زده را احیا کرد

بلبلان نغمه کنان ذکر خدا میخوانند

باغبان هم هدف بلبل ما امضاء کرد

دست در دست نهادیم و خروشان گشتیم

باز تکرار نمودیم چه ها موسی کرد

با مسیحا نفسی دست به بیعت داریم

پیر دنیا زده را با نفسش برنا کرد

دست خالی و به دستش سپری محکم داشت
آذرخشی به دل یخ زده ها القا کرد

 

بوسه برعشق

 

امسال ز سرمای هوا یخ زده دلها

ما را چه غم از رونق گرمای وجودت

در انجمن عشق فقط نام تو عشق است

لب ها همه آماده ی اجرای سرودت

و النجم نهان در تن مینای زمانی

دل بی سر و پا منتظر دوز فرودت


چون خاک خجل شد ز پذیرائی مهمان

ما را گله ای نیست ز اسرار صعودت

از گلشن آفت زده گلهای جوان را

بردار و بینداز به تسبیح جنودت

آتش بزنم بر زحل و خشکی مریخ

آن دم که به ما هم برسد شعله ی جودت

من بوسه ی خود را به لبی قرض ندادم

تا بر کف پایت بزنم وقت سجودت 

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 502
بازدید کل : 19348
تعداد مطالب : 132
تعداد نظرات : 53
تعداد آنلاین : 1

بخش مشاوره انسان ادامه دارد